شهید احمد یوسفی

زندگینامه شهید احمد یوسفی

شهید احمد یوسفی

زندگینامه شهید احمد یوسفی

با سلام

 شهید احمد یوسفی به عنوان یک جوان انقلابی که با دل و جرات بی همتای خود بزرگترین راهپیمایی زنجان را انجام داد خودم را در برابرش کوچک میبینم.

شهادت قسمت ما میشد ای کاش دلم از زمینیان گرفته یک شب از آسمان صدایم کنید یکی مثل شما میخواهم روحتان شاد و راهتان پر رهرو باد کجا هستند جوانانی مثل شما در صحنه پیکار شمشیر هایشان را از غلاف بیرون کشیده هر گوشه از میدان نبرد را دسته دسته و صف به صف فرا میگرفتند ؟

شما کسانی بودبد که در پایان هر مصاف از بقای زندگانی باز گشته از کارزار سپاه خود شادمان نمیشدید و از بابت مرگ سرخ کشتگان از کسی تسلیت نمیخواستید رنگ رخسارتان ار فرت شب بیداری زرد گشته و غبار فروتنی و تواضع چهره هایتان را پوشانده بود شما پدران من هستید پس سزاوار هست که تشنه ی دیدارتان باشم و از اندوه نبودتان انگشت حسرت بر لب بفشارم خوشا به حال شما که پروازتان اسیر هیچ قفسی نشد...

من به جز گناه چیزی در کوله بارم ندارم ای شهید یوسفی کاش میشد شافع من هم شما باشید و در دیار باقی شفاعت من را نیز بکنید 

شما آن روز جنگیدی و امروز باور نمیکنم که با آنهمه شجاعت و جرات در خاک خفته ایی هنوز تپش امواج غیرتت لرزه بر اندام دشمنان میاندازد من به همه شما عزیزان قول میدهم که تا جایی که توان دارم حافظ خون پاک ریخته شده شما بهترین ها باشم شما هرگز از ما اشک نمیخواهید بلکه عمل میخواهید 

به شما قول میدهم دلم را از غیر خدا بشویم و فقط به خدا امید داشته باشم و تا زنده ام در راه خدا تلاش کنم تا همه ی وجودم را برای او فدا کنم 

ای عزیز با آبرو این ما هستم که در دنیای فانی گم شده ایم کمکم کنید تا پیدا شوم

آمده ام تا جا پای قدم هایتان بگذارم مواظب راه رفتنم باشید

دلنوشته 2

کفنت - این ملافه گلدار - خوب پیچیده بر تماشایت
قامتت، خار با گل سرخ است؛ بس که ترکش نشسته در پایت
دفتر شعر بودی و رفتی، از سفر چارپاره برگشتی
ای که از وزن خود رها شده‌ای، کرده رَخت سپید نیمایت
بوی یاسِ شکسته می‌آید، نرخ غنچه زیادتر شده است
روی پیشانی تو «یا زهرا»، تیر خورده، شکسته زهرایت!
تکه‌ای از تو، فکّه پیدا شد، تکه‌ای از تو در خود مجنون
اصل موضوع بر سر این است؛ «عاشقم، عاشقِ همین‌هایت»
قصه ما خلاصه‌اش این شد، پی نبرده کسی به معنایت
از تو، حالا درخت روییده؛ دیگران رفته‌اند بالایت
دشت‌های شقایق‌پوش

دلنوشته 3

باورمان، چشمان آسمانی تو است که کوچه‌های شهر را خورشید می‌پاشد. تو آن اسطوره‌ای که شب‌های بی‌شمار، سر بر شانه‌های ماه، شاعرانه‌ترین واژه‌ها را گریسته‌ای.
پنجره‌های منتظر، نگاه ستاره‌پوشت را بسیار تجربه کرده‌اند. خونت که بر خاک ریخت، اندوه رفتنت، سینه سرخان زمین را زمین‌گیر کرد. نیستی، اما سال‌هاست شهر، یاد تو را نفس می‌کشد و نامت، نشانی جاده‌های باران را هجا به هجا، به یادمان می‌آورد. اقتدار روزهایمان را در تو یافته‌ایم؛ در رد گام‌های مقاومت.

دلنوشته 4

نیستی؛ اما نوباوگان وطن، هر روزشان را پلاک می‌خوانند و چفیه می‌نویسند. اینان، روایت‌گر حماسه تواند؛ آن‌گاه که با شمشیر صدایت، عربده بادهای هرزه‌گرد را به دریدن برخاستی و هجوم بی‌وقفه شب و حضور دامنه‌دار کویر را ایستادگی کردی.
تو ماندی تا قله‌های میهن، با آفتاب سربلندی، به صبح سلام بگویند.
تو رفتی، تا خیابان‌های شهر را گام‌های نامردمی، آلوده نکند. اگر در هوای پاکیزه استقلال نفس می‌کشیم، اگر ایستاده‌ایم و روشنی را ادامه می‌دهیم، یعنی دریافته‌ایم بزرگی‌ات را؛ یعنی هنوز بر پلکان دل‌هامان نشسته‌ای و چشمان شمعدانی‌ها را لبخند می‌زنی.

هر روز، در خاکریز فکرم شهید می‌شوی، پشت سنگر احساسم تیر می‌خوری و از قرارگاه فکرم، پر می‌کشی. به‌سوی کربلای آرزوهایم به راه می‌افتی و من هر روز، شادی‌ام را تشییع می‌کنم و زندگی مردانه را به خاک می‌سپارم. من هر روز از شما دور می‌شوم؛ در حالی‌که دست تمنا به‌سوی شما دارم. هر روز عهد می‌کنم که دلم بر سر مزار شما بماند تا شیون مادران فرزند مرده را در هیاهوی تبلیغات خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها گم نکنم.
شعری سروده‌ام به نام خاک و تو بر روی بیت‌هایش، با نعش خون‌آلود افتاده‌ای. کتابی نوشته‌ام که پلاکت را در همه صفحاتش آویزان کرده‌ای. هر روز برایم سخنرانی می‌کنی؛ می‌گویی جان شما و فرمان رهبر! هر روز برایم شعر می‌خوانی. هر روز برایم نقاشی می‌کنی. هوا بوی سرخی می‌دهد و واژه‌ها و زندگی، رنگ نام شما گرفته. 

شهید! فقط به نام تو می‌شود سکه پیروزی زد که بعد از تو، هر که مانده، در توهم زندگی شناور است. نام تو ای لاله سرخ، معنای زندگی‌ست و غربت بعد از تو، دامن اهالی کوی شجاعت را گرفته؛ ماییم و دلی که جز به بهای خون، نه فروخته می‌شود و نه خریداریش هست.
کاش بودید!
چفیه‌های خون آلود، بر شط آرامش پل بسته‌اند. در لایه‌های زیرین هستی، غوغایی است. قسم به نام سرخ شهادت که پس از جنگ، راهی که شما به خون گلو پیموده‌اید، به خون دل می‌رویم. ما هر روز، در راه مولای شهیدان روی زمین، فلسفه می‌خوانیم و هر شام، عده‌ای پشت سیم‌خاردار ابتذال گیر می‌کنند. هر روز، روز شماست؛ کاش بودید!